زندگی مرد سالاری | |
مرد خونه: زن... پاشو اون کرکره رو بکش کسی ما رو نبینه. مادر بچهها: وا! به من چه؟ خودت بکش! مرد خونه: زن پاشو! اعصاب منو خورد نکن! مادر بچهها: پا نشم مثلا چه غلطی میخوای بکنی؟ مرد خونه: عجب روزگاری شده! اون زمونا خدا بیامرز ننهمون جرات نمیکرد بدون اجازه آقامون آب بخوره! بنده خدا وقتی آقامون میومد مثل پروانه دور و ورش میچرخید... مادر بچهها: خبه خبه حالا! گذشت اون دور و زمونه! مرد خونه: بابا ده پاشو اون کرکره رو بکش، میخوام این دو تا پیرهن رو اتو بزنم خبر مرگم! نمیخوام در و همسایه از پنجره بینن، آبرومون بره! مادر بچهها: وا...! حالا مثلا یکى هم دیدت. آسمون به زمین میاد؟ مرد خونه: نه پس! میخاى منو با این سیبیلا، اتو به دست ببینن؟! نمیگن این مرد غیرتش کجا رفته؟! مادر بچهها: وا...! اتو چه ربطى به غیرت داره مرد؟ میگما...، دارى اتو میکنی، اون دامن سیاهه منو هم یه اتو بزن... نسوزونیشا؟! مرد خونه: بفرما! خداتو شکر زن! میگما، حسن آقا زنگ زد بگو آقامون رفته دم حجره دیر وقت میاد! نگى داره اتو میکنه آبروم میرهها! مادر بچهها: نه که خودش نمیکنه؟! زرى خانوم میگفت همه ظرفاى خونه رو حسن آقا میشوره! مرد خونه: میشوره که میشوره! اصلا ما به مردم چیکار داریم؟ دهه! زن پاشو لا اقل یه آبگوشت بار بزار بریزیم تو این شیکم صاب مرده! مادر بچهها: گوشتمون تموم شده... مرد خونه: یعنى چى؟ تو که همش نون و ماست به خورد ما میدی! پس اون 5 کیلو گوشتى که هفته پیش خریدم چى شد زن؟ مادر بچهها: اون کباب پریشب کوفت بود خوردی؟! مرد خونه: تو به نون و پنیر و هندونه میگى «کباب»؟! زن خونه: حالا اون هیچی، اون دو تا قابلمه خورش قیمه که درست کردم بردى پیش خواهر جونت یادت رفته؟ مرد خونه: خیلى خب بس کن زن! اینقدر روح منو سوهان نکش! بزار برم به کارم برسم! مادر بچهها: من که چیزى نگفتم! خودت شروع کردی! مرد خونه: حالا بسه دیگه! حسن آقا رو یادت نرهها! اگه زنگ زد بگو برا آقامون کار پیش اومد رفت سر حجره! مادر بچهها: خیلى خب بابا! تو یه روز یه لباس میخاى اتو کنىها! میکشى آدمو! من برم ببینم این ذلیل شده کجا رفته... مرده خونه: اهه...! این چه وضعیه؟ اینطورى دم در وا نستا! بیا تو! همسایهها میبینن! روتو بپوشون! حالا گیریم تو رو هم نبینن. اگه چشمشون از لای در بیفته تو و منو با این وضعیت ببینن چی جوابشونو بدم؟ مادر بچهها: چشم! میام تو آخ که این غیرتت منو کشته! مرد خونه: چه کنیم دیگه! فکر کردى ما مثل حاج مهدى هستیم که ناموسمونو بزاریم همینجورى ولنگ و واز بره دم در؟ راستى دیدى زنشو اصلا؟ دیدى چه جورى پر و پاچه شو میریزه بیرون و شرم هم نمیکنه؟! مادر بچهها: ماشالله! منو بگو گفتم شوهرم غیرت داره! مرد خونه: ما که چیزى نگفتیم! حالا بى شوخى دیدیش؟! مادر بچهها - قابلمه = تلق! مرد خونه + قابلمه = آوووووووووخ! |